در حالی که الکتروانسفالوگرافی (EEG) برای دههها به عنوان ابزاری مؤثر در تشخیص اختلالات نورولوژیک مانند صرع، انسفالوپاتی و اختلالات خواب مورد استفاده قرار گرفته است، در حیطه روانپزشکی اغلب با این پیشفرض به آن نگریسته شده که فاقد ارزش تشخیصی است. همین نگاه باعث شده که استفاده از EEG یا نسخه پیشرفته آن، یعنی الکتروانسفالوگرافی کمّی (QEEG)، عمدتاً در چارچوب تحقیقاتی باقی بماند. اما انباشت شواهد در سالهای اخیر نشان میدهد که محدود کردن کارکرد EEG/QEEG به موارد تحقیقاتی یا صرفاً تشخیصی، نادیده گرفتن پتانسیل آن در تکمیل ارزیابی بالینی، بررسی پروگنوز بیماری یا دارویی، ارتقای دقت تشخیص، و هدایت درمان هدفمند و شخصی سازی شده است.
QEEG از طریق استخراج شاخصهای کمّی همچون توان باندهای فرکانسی، نسبتهای طیفی، شاخصهای اتصالپذیری (coherence, phase lag) و پارامترهای پیچیدگی مانند فراکتال و انتروپی، امکان ارائه نقشهای جامع از عملکرد مغز را فراهم میآورد که اغلب با علائم رفتاری و روانپزشکی همبستگی دارد. این اطلاعات میتوانند برای پزشک معالج، به ویژه در مواردی که علائم بیمار همپوشانی دارند (مانند تمایز افسردگی از ADHD یا دمانس)، ارزش افزوده ایجاد کنند. مطالعات متعددی نشان دادهاند که الگوهای خاصی از فعالیت EEG (نظیر کاهش قدرت موج آلفا در مناطق پسسری در دمانس، افزایش فعالیت بتا در اضطراب، یا عدم تقارن آلفای پیشانی در افسردگی) میتوانند به عنوان نشانگرهایی برای هدایت تصمیمگیری بالینی استفاده شوند .
شواهد رو به رشدی وجود دارد که نشان میدهند EEG و بهویژه QEEG نه تنها محدود به ابزار تشخیص نیستند، بلکه در تعامل با ارزیابی بالینی میتوانند به عنوان مکملی ارزشمند در بهینهسازی مسیر درمان نقشآفرینی کنند. چنین نگاهی مستلزم عبور از تلقی سنتی «نقشه مغزی» و نزدیک شدن به رویکرد مبتنی بر بیومارکرهای عملکردی و شبکهای است که قابلیت شخصیسازی درمان در روانپزشکی را افزایش میدهد.
برای تفسیر دقیقQEEG ، نخست باید همبودیهای تشخیص اولیه به صورت نظاممند ارزیابی شوند؛ زیرا وجود اختلالِ همراه (مثل اضطراب در افسردگی یا وسواس در بیشفعالی) میتواند الگوی الکتروفیزیولوژیک را تغییر دهد و نشانگرهای اختصاصی را کمرنگ یا وارونه کند. بلافاصله پس از آن، باید تشخیصهای افتراقی تشخیص اولیه نیز بررسی شود؛ یعنی مشخص کنیم اگر یافتههای QEEG با اختلال فرضی همخوان نبود، کدام اختلالات بالینی (مانند دوقطبی در افسردگی یا اسکیزوفرنی در اضطراب) محتملاند و چگونه هریک میتواند در مارکرهای EEG نمود پیدا کند. ترکیب این دو لایه Comorbidity و Differential diagnosis، چارچوبی ایجاد میکند که در آن دادههای QEEG نه بهعنوان پاسخ نهایی، بلکه بهعنوان شواهد تکمیلی برای تصمیمگیری بالینی معنا پیدا میکنند.
وجود اختلالِ همراه (Comorbidity) در روانپزشکی یک قاعده است نه استثناء؛ هم تابلوی بالینی را پیچیده میکند و هم «نشانگان الکتروفیزیولوژیک» هر اختلال را دگرگون میسازد. در عمل دیده شده است که هنگامیکه یک نورومارکر QEEG بهتنهایی تفسیر شود، میتواند تحت تاثیر همآیندیها، جهت و شدت خود را تغییر دهد و پزشک را به سویی نادرست هدایت کند. ازاین رو یکی از ارکان اصلی صفحات پاتولوژیک QEEGhome ارزیابی سیستماتیک همین Comorbidity هاست تا پیش از هر تفسیر، چهرهٔ واقعی اختلال و نه نسخهٔ تکبُعدی آن دیده شود.
تشخیصهای افتراقی نیز به همان اندازه حیاتیاند؛ زیرا بسیاری از اختلالات روانپزشکی، الگوهای QEEG همپوشان یا ظاهراً مشابه دارند و اگر وجوه افتراقی بهدقت سنجیده نشوند، تفسیر نقشه مغزی میتواند بیمار را به مسیر درمانی نادرست بکشاند. برای مثال، کاهش محسوس انرژی، بیعاطفگی، مشکل در تمرکز و اختلال خواب از نشانههای معمول افسردگی اساسی هستند. اگرچه این علائم در اختلال دوقطبی در فاز افسردگی مشابهاند، اما سابقهی دورههای شیدایی یا هیپومانیا (مانند افزایش انرژی، کاهش نیاز به خواب یا گفتار تند) تمایز مهمی ایجاد میکند. از سوی دیگر، در دمانس اولیه معمولاً اختلال حافظه اخیر همراه با کاهش توانایی در عملکرد اجرایی یا مهارتهای فضایی زبانی دیده میشود که این نشان میدهد یک سردرگمی شناختی تدریجی در مقام تشخیصی بسیار متفاوت از حالتهای خلقی است. به همین دلیل، دومین رکن صفحات پاتولوژیک QEEGhome تحلیل ساختاریافتهٔ تشخیصهای افتراقی است: سیستم، نورومارکرهای EEG را در چارچوب اختلالات جایگزین محتمل، بر اساس هوش مصنوعی امتیازدهی کرده و به کاربر نشان میدهد که کدام الگو به کدام اختلال نزدیکتر است. این رویکرد از تبدیل QEEG به «جواب قطعی» پرهیز کرده و آن را به شواهدی مقایسهای بدل میکند که در کنار معاینه و شرححال، تصمیم بالینی را دقیقتر و ایمنتر میسازد.
اختلال افسردگی اساسی با مجموعهای از علائم شامل خلق پایین پایدار، کاهش علاقه یا لذت، افت انرژی، اختلال خواب و اشتها، کندی یا بیقراری روانی–حرکتی، احساس بیارزشی یا گناه افراطی و کاهش تمرکز مشخص میشود. این علائم میتوانند بر عملکرد شغلی، اجتماعی و فردی تأثیر چشمگیر بگذارند و در موارد شدید، افکار یا رفتارهای خودکشی بروز کنند. مطابق کتاب کاپلان تشخیصهای افتراقی بیماری افسردگی عبارتند از:
Anxiety disorders: در بسیاری از بیماران مبتلا به اضطراب فراگیر یا حملات اضطرابی، علائمی مانند بیقراری، اختلال خواب، کاهش تمرکز و خستگی مشاهده میشود که بهطور قابلتوجهی با تابلوی افسردگی همپوشانی دارد. این همپوشانی میتواند باعث شود تشخیص اولیه تنها بر اساس علائم گزارششده دشوار باشد، زیرا افتراق بر پایه وجود یا نبود نگرانی مفرط در مورد آینده نیازمند ارزیابی دقیق بالینی است.
Bipolar mood disorder (BMD): فاز افسرده در اختلال دوقطبی از نظر نشانههای خلقی، مانند خلق پایین، کاهش انرژی و بیلذتی، شباهت بسیار زیادی به افسردگی اساسی دارد. این شباهتها گاهی باعث میشود که بدون بررسی دقیق سابقه بیمار، بهویژه برای یافتن اپیزودهای شیدایی یا هیپومانیا، تشخیص صحیح به تأخیر بیفتد.
Psychosis: برخی اختلالات سایکوتیک میتوانند با علائم اولیهای مانند بیانگیزگی، کاهش فعالیت اجتماعی و افت عملکرد ظاهر شوند که شباهت زیادی به افسردگی دارد. در مراحل ابتدایی، این تشابه میتواند افتراق را مشکل کند، مگر آنکه علائم بارز روانپریشی مانند هذیان یا توهم آشکار شوند.
همبودی های تشخیص افسردگی نیز طبق کتاب کاپلان بهصورت زیر میباشند:
Obsessive-compulsive disorder (OCD): همآیندیOCD و افسردگی شایع است. اشتغال ذهنی مزمن با افکار وسواسی و انجام رفتارهای اجباری، به ویژه در صورت ناکارآمدی درمان یا محدودیت عملکرد، میتواند به ناامیدی و افت خلق منجر شود.
Panic disorder: حملات پانیک مکرر با ترس شدید ناگهانی، تپش قلب، تنگی نفس و احساس قریب الوقوع بودن فاجعه، میتوانند زمینه ساز ایجاد یا تشدید افسردگی شوند؛ بهویژه اگر بیمار اجتنابهای رفتاری گسترده پیدا کند.
Somatization: بیماران با شکایات جسمانی متعدد و مداوم (بدون علت طبی مشخص) ممکن است به دلیل بار روانی و افت کیفیت زندگی، دچار افسردگی شوند.
Cognitive impairment: کاهش حافظه، تمرکز یا توانایی تصمیمگیری، چه به صورت اولیه (اختلالات شناختی خفیف) و چه ثانویه به افسردگی، میتواند تصویر بالینی را پیچیده کرده و هم افتراق و هم درمان را دشوارتر سازد.
اختلال وسواسی–اجباری با حضور افکار یا تصاویر ذهنی مکرر، ناخواسته و مزاحم (وسواسها) و یا رفتارها یا اعمال ذهنی تکراری (اجبارها) مشخص میشود که فرد احساس میکند باید آنها را برای کاهش اضطراب یا جلوگیری از رویدادی ناخوشایند انجام دهد. این علائم زمانبر بوده و باعث افت کارکرد شغلی، تحصیلی و اجتماعی میشوند. بیماران معمولاً نسبت به غیرمنطقی بودن وسواسها و اجبارهای خود آگاه هستند، اما قادر به توقف آنها نیستند. تشخیصهای فتراقی اختلال OCD در کتاب کاپلان بصورت زیر معرفی شدهاند:
Anxiety disorders: بسیاری از بیماران مبتلا به اضطراب فراگیر یا سایر اختلالات اضطرابی افکار مزاحم یا نگرانیهای مکرر را تجربه میکنند که میتواند شباهت زیادی به افکار وسواسی در OCD داشته باشد. این شباهت، بهویژه زمانی که نگرانیها گسترده و مداوم باشند، میتواند تشخیص افتراقی را دشوار کند، مگر با بررسی دقیق ماهیت و ساختار این افکار و استفاده از روش های objective که برای ایجاد افتراق بین این بیماری ها کاربردی است.
(PIC): در هر دو، رفتارهای تکراری یا ناگهانی ممکن است دیده شود، اما در نگاه اول، تمایز میان رفتارهای تکانهای و اجبارهای OCD همیشه آسان نیست. رفتارهای ناگهانی PIC، بهویژه در شرایط تنش، ممکن است ظاهری مشابه با اجبارهای وسواسگونه داشته باشند و موجب سردرگمی تشخیصی شوند.
Major Depressive Disorder (MDD): در بیماران مبتلا به افسردگی نیز گاهی اشتغال ذهنی شدید و افکار تکرارشونده مشاهده میشود که از نظر شدت و مزاحمت میتواند مشابه وسواس فکری باشد. این شباهت به ویژه در مواردی که بیمار علائم کلاسیک وسواس اجباری را گزارش نکند، افتراق را پیچیده میسازد.
Schizophrenia: بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی نیز ممکن است رفتارهای تکراری یا حرکات کلیشهای داشته باشند که ظاهراً شبیه اجبارهای OCD هستند. در مراحل اولیه، وقتی علائم روانپریشی آشکار نیست، این همپوشانی میتواند باعث اشتباه تشخیصی شود.
همبودیهای بیماری OCD نیز بر اساس کتاب کاپلان به صورت زیر میباشند:
Major Depressive Disorder: شیوع افسردگی در OCD بالاست؛ ناکارآمدی عملکردی و خستگی ناشی از چرخهی وسواس–اجبار میتواند زمینهساز افت خلق شود.
Anxiety disorders: بسیاری از مبتلایان به OCD معیارهای همزمان برای سایر اختلالات اضطرابی مانند اضطراب اجتماعی یا اضطراب فراگیر را دارند.
Cognitive Impairment: در برخی بیماران، به ویژه در موارد مزمن یا مقاوم به درمان، اختلال در حافظه فعال، انعطاف پذیری شناختی یا سرعت پردازش مشاهده میشود که میتواند در تمایز و درمان اهمیت داشته باشد.
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد نحوه تحلیل نقشه مغزی کیسهای OCD با استفاده از ریپورتهای نقشه مغزی QEEGhome، میتوانید به این لینک مراجعه کنید.
Major Depressive Disorder (MDD): بسیاری از بیماران مبتلا به افسردگی، علائمی مانند بیقراری، کاهش تمرکز و اختلال خواب را تجربه میکنند که بهطور قابل توجهی با تابلوی بالینی اختلالات اضطرابی همپوشانی دارد. این همپوشانی، به ویژه در مراحل اولیه، میتواند افتراق را دشوار سازد.
Schizophrenia: بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی نیز ممکن است در دورههایی علائمی شبیه اضطراب، از جمله بیقراری و تنش، نشان دهند. در مراحل اولیه یا زمانی که علائم روانپریشی آشکار نیست، این شباهت میتواند موجب سردرگمی تشخیصی شود، زیرا منشاء تنش و بیقراری در هر دو وضعیت میتواند برای ناظر بالینی مشابه به نظر برسد.
در کتاب کاپلان، همبودیهای این اختلال بصورت زیر معرفی شدهاند:
Major depressive disorder (MDD): اضطراب و افسردگی اغلب همزمان رخ میدهند، بهویژه در اختلال افسردگی اساسی، و این همآیندی میتواند شدت علائم هر دو را افزایش دهد و پیشآگهی را بدتر کند.
Obsessive-Compulsive Disorder (OCD): در بیماران OCD، سطح بالای اضطراب معمولاً محرک رفتارهای اجباری است و همزمان میتواند معیارهای یک اختلال اضطرابی جداگانه را نیز برآورده کند.
Cognitive impairment: اضطراب مزمن میتواند با کاهش توجه، حافظه فعال و توانایی تمرکز همراه باشد؛ این امر گاهی باعث میشود بیماران به اشتباه بهعنوان مبتلایان به اختلال شناختی تشخیص داده شوند.
اختلال دوقطبی با نوسانهای مشخص خلق و انرژی شناخته میشود که بین دورههای شیدایی/هیپومانیا و افسردگی تغییر میکند. در فاز شیدایی، بیماران معمولاً افزایش انرژی، کاهش نیاز به خواب، پرگویی، پرش افکار، و رفتارهای پرخطر را تجربه میکنند. در فاز افسردگی، خلق پایین، بیلذتی، کاهش انرژی و اختلال خواب شایع است. این نوسانات میتوانند بهشدت عملکرد فرد را مختل کرده و در صورت عدم درمان، منجر به پیامدهای جدی شوند. کتاب ...، تشخیصهای افتراقی این اختلال را بصوت زیر معرفی کرده است:
Major Depressive Disorder: فاز افسردگی در BMD از نظر علائم میتواند مشابه MDD باشد، اما وجود دورههای شیدایی یا هیپومانیا در سابقه بیمار، وجه افتراق اصلی است. در MDD چنین نوسانات خلقی وجود ندارد.
Anxiety disorders: اختلالات اضطرابی معمولاً با نگرانی مداوم، تنش، بیقراری، تحریکپذیری، مشکلات خواب و علائم جسمانی مانند تپش قلب یا تعریق همراه هستند. این علائم ماهیتی پایدار و مزمن دارند و معمولاً نوسان شدید خلقی دیده نمیشود. در مقابل، در اختلال دوقطبی (BMD) تغییرات خلقی بهصورت دورهای و واضح (مانیا/هیپومانیا و افسردگی) بروز میکنند و علائم اضطراب در آنها غالباً ثانویه به تغییرات خلقی هستند، نه اصلیترین ویژگی بالینی. با این حال، همپوشانی علائمی مانند بیقراری، تحریکپذیری و مشکلات خواب، بهویژه در فازهای خفیف یا بینحملات، میتواند افتراق این دو اختلال را برای پزشک دشوار کرده و نیازمند ارزیابی دقیق سابقه بالینی و الگوی زمانی علائم باشد.
همبودیهای این اختلال نیز به شرح زیر بیان شدهاند:
Anxiety disorders: شیوع بالای اختلالات اضطرابی (مانند اضطراب فراگیر یا اضطراب اجتماعی) در بیماران دوقطبی گزارش شده است. این همآیندی میتواند شدت علائم و ریسک عود را افزایش دهد.
Cognitive impairment: اختلالات توجه، حافظه و عملکرد اجرایی در BMD، حتی در فازهای بهبود، شایع هستند و میتوانند بر کیفیت زندگی و توانایی بازگشت به کار یا تحصیل تأثیر بگذارند.
اختلال پانیک با وقوع مکرر و غیرمنتظره حملات پانیک مشخص میشود؛ این حملات شامل افزایش ناگهانی و شدید اضطراب یا ترس هستند که در عرض چند دقیقه به اوج میرسند و با علائمی مانند تپش قلب، تعریق، لرزش، تنگی نفس، احساس خفگی، درد یا ناراحتی قفسه سینه، تهوع، سرگیجه، احساس غیرواقعی بودن (derealization) یا جداشدگی از خود (depersonalization)، و ترس از مردن یا از دست دادن کنترل همراهاند. بیماران معمولاً بهدلیل نگرانی از تکرار حمله، رفتارهای اجتنابی گسترده پیدا میکنند. در کتاب کاپلان، تشخیصهای افتراقی زیر برای این بیماری بیان شدهاند:
Major Depressive Disorder (MDD): بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است احساس اضطراب و علائم جسمانی ناشی از تنش را تجربه کنند که میتواند از نظر ظاهری به علائم حمله پانیک شبیه باشد. در مواردی که این علائم بهطور ناگهانی تشدید شوند، تمایز بین یک حمله پانیک واقعی و تشدید اضطراب در بستر افسردگی میتواند دشوار باشد.
Anxiety disorders: اختلالات اضطرابی دیگر، مانند اضطراب فراگیر، اغلب با اضطراب پایدار و نشانههای جسمانی مداوم همراهاند که ممکن است از نظر شدت یا بروز در برخی موقعیتها به حملات پانیک شباهت پیدا کنند. این همپوشانی میتواند باعث شود که بدون بررسی الگوی زمانی و محرکها، افتراق قطعی دشوار باشد.
Schizophrenia: در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی نیز ممکن است اپیزودهای اضطراب شدید یا رفتارهای ناشی از ترس دیده شود که در نگاه اول مشابه حمله پانیک به نظر برسند. در مراحل اولیه بیماری یا قبل از بروز علائم روانپریشی واضح، این شباهت میتواند مسیر تشخیص را پیچیده کند.
همبودیهای این بیماری نیز به شرح زیر معرفی شدهاند:
Major Depressive Disorder (MDD): افسردگی در بیماران پانیک شایع است، بهویژه زمانی که محدودیتهای عملکردی و اجتنابهای رفتاری، کیفیت زندگی را کاهش داده باشند.
Obsessive–Compulsive Disorder (OCD): برخی بیماران مبتلا به پانیک همزمان معیارهای OCD را نیز دارند؛ اضطراب مفرط میتواند شدت وسواسها و اجبارها را افزایش دهد.
Cognitive impairment: اضطراب شدید و مکرر در پانیک ممکن است به اختلال توجه، تمرکز و حافظه فعال منجر شود، که گاهی در ارزیابی بالینی با اختلالات شناختی اولیه اشتباه گرفته میشود.
اختلال نقص توجه/بیشفعالی در بزرگسالان با الگوهای پایدار بیتوجهی، تکانشگری و/یا بیشفعالی مشخص میشود که از کودکی آغاز شده و تا بزرگسالی ادامه یافته است. علائم ممکن است شامل دشواری در تمرکز بر وظایف، حواسپرتی مکرر، بیقراری ذهنی یا جسمی، تکانشگری در تصمیمگیری، و مشکلات سازماندهی باشد. این ویژگیها میتوانند بر عملکرد شغلی، تحصیلی و روابط بینفردی تأثیر منفی بگذارند. تشخیصهای افتراقی رایج این اختلال بصورت زیر میباشند:
Major Depressive Disorder (MDD): بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است کاهش تمرکز، کندی روانی–حرکتی و بیانگیزگی را تجربه کنند که میتواند شباهت زیادی به نشانههای بیتوجهی و افت کارکرد در ADHD داشته باشد. این همپوشانی، بهویژه در غیاب بررسی دقیق سابقه علائم از کودکی، میتواند افتراق را دشوار کند.
Anxiety disorders: اختلالات اضطرابی نیز میتوانند با حواسپرتی، دشواری تمرکز و کاهش کارایی ذهنی همراه باشند، که در ظاهر مشابه الگوی بیتوجهی در ADHD است. بدون بررسی دقیق ماهیت نگرانیها و سابقه پایدار بیشفعالی یا تکانشگری و استفاده از ابزار های عملی و objective، این تشابه میتواند باعث ابهام تشخیصی شود.
Bipolar Mood Disorder (BMD): در دورههای شیدایی یا هیپومانیا، بیقراری، پرحرفی و تکانشگری میتواند بسیار شبیه علائم ADHD به نظر برسد. این شباهت، بهخصوص زمانی که سابقه دورههای خلقی بهخوبی مستند نشده باشد و یا از ابزار هایobjective استفاده نشود، افتراق بالینی را مشکل میسازد.
همبودیهای معرفی شده برای این اختلال نیز به صورت زیر میباشند:
Anxiety disorders: اضطراب در بزرگسالان ADHD شایع است و میتواند مشکلات تمرکز و کارکرد اجرایی را تشدید کند.
Major Depressive Disorder (MDD): افسردگی ممکن است در نتیجه ناکامیهای شغلی، تحصیلی یا روابط بینفردی ناشی از علائم ADHD ایجاد شود.
Bipolar Mood Disorder (BMD): برخی بیماران ممکن است همزمان علائم ADHD و دورههای خلقی شیدا یا افسرده را تجربه کنند که تشخیص و درمان را پیچیدهتر میکند.
مشکلات روانپزشکی در کودکان شامل اختلالاتی مانند ADHD، اضطراب، افسردگی و اختلالات رفتاری است. این مشکلات میتوانند ناشی از عوامل ژنتیکی، محیطی یا تروما باشند. تشخیص زودهنگام و مداخله حرفهای، از جمله درمانهای شناختی-رفتاری و حمایت خانوادگی، برای بهبود کیفیت زندگی کودک حیاتی است. عدم توجه به این اختلالات ممکن است به مشکلات تحصیلی، اجتماعی و عاطفی در آینده منجر شود. آگاهی والدین، تشخیص دقیق و به موقع اختلال و همچنین آموزش متخصصان نقش کلیدی در مدیریت این چالشها دارد. بر اساس کتاب کاپلان اختلالات روانپزشکی ددر کودکان را میتوان به دستههای زیر تقسیمبندی کرد:
کودکان مبتلا به ADHD دچار نقص توجه (مشکل در تمرکز روی تکالیف)، رفتارهای تکانشی (مانند صحبت بدون نوبت) و بیشفعالی (مانند بیقراری یا دویدن بیمورد) هستند. این علایم ممکن است با اضطراب (بیقراری و مشکل تمرکز) یا اختلال یادگیری (مشکل در تکالیف تحصیلی) همپوشانی داشته باشد، که تشخیص را دشوار میکند، زیرا نقص توجه در هر سه دیده میشود.
شامل مشکلات خاص در خواندن، نوشتن یا ریاضیات است، با وجود هوش طبیعی. کودکان ممکن است در تمرکز روی تکالیف یا درک مطلب ناکام بمانند، که شبیه ADHD است. تحریکپذیری ناشی از ناکامی تحصیلی ممکن است با افسردگی اشتباه شود، و تمایز نیازمند ارزیابی دقیق مهارتهای شناختی است.
علایم شامل غمگینی مداوم، تحریکپذیری، بیعلاقگی به فعالیتها، خستگی، و مشکلات خواب یا تمرکز است. تحریکپذیری و نقص توجه میتواند با ADHD یا اضطراب همپوشانی داشته باشد، و بیعلاقگی ممکن است با اجتناب در PTSD اشتباه شود، که تشخیص افتراقی را پیچیده میکند.
با نگرانی بیشازحد، ترس غیرمنطقی، بیقراری، تپش قلب، تعریق و اجتناب از موقعیتها مشخص میشود. بیقراری و نقص تمرکز ممکن است با ADHD اشتباه شود، و ترسهای خاص میتوانند شبیه وسواسهای OCD به نظر برسند، که نیاز به بررسی دقیق ماهیت ترسها دارد.
شامل افکار مزاحم (مانند ترس از آسیب) و رفتارهای اجباری (مانند شستشوی مکرر یا چک کردن) است. افکار مزاحم ممکن است با نگرانیهای اضطرابی یا فلشبکهای PTSD همپوشانی داشته باشند، اما تکراری بودن و ارتباط با اجبارها آن را متمایز میکند. تمایز از اضطراب چالشبرانگیز است.
از تروما رخ میدهد و شامل فلشبک، کابوس، اجتناب از یادآورهای تروما، تحریکپذیری و ترس شدید است. تحریکپذیری و اجتناب ممکن است با افسردگی یا اضطراب اشتباه شود، و فلشبکها میتوانند شبیه افکار وسواسی OCD به نظر برسند، که نیاز به تاریخچه تروما برای تشخیص دارد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر در مورد نحوه بررسی اختلالات روانپزشکی کودکان با استفاده از ریپورتهای نقشه مغزی QEEGhome، میتوانید این مقاله را مطالعه کنید.
در ساختار صفحات پاتولوژیکQEEGhome ، گروه محدودی از اختلالات به عنوان تشخیصهای اصلی انتخاب شدهاند. (Depression, OCD, Anxiety, BMD, Panic disorder, Adult ADHD) این دستهبندی بر پایهی طبقهبندی و اهمیت بالینیِ مطرحشده در منابع معتبر روانپزشکی، از جمله Kaplan & Sadock’s Synopsis of Psychiatry، انجام شده است. این اختلالات به دلیل شیوع بالا، بار ناتوانی قابل توجه و نقش محوری در تصمیم گیریهای بالینی در طیف گستردهای از مراجعان، به عنوان نقطهی شروع ارزیابی در نظر گرفته شدهاند. در واقع، انتخاب این موارد به پزشک اجازه میدهد که از یک چارچوب استاندارد و قابل اتکا برای ورود به فرآیند ارزیابی استفاده کند.
در ادامهی هر صفحه، تشخیصهای افتراقی (Differential diagnoses) و اختلالات همآیند (Comorbidities) مرتبط با هر یک از این تشخیصهای اصلی، بر اساس شواهد بالینی و الگوهای همپوشانی علائم، بررسی شدهاند. این ساختار لایهمند کمک میکند تا تفسیر بالینی، نه بهصورت تکبعدی، بلکه با در نظر گرفتن همزمان احتمال اختلالات جایگزین و اثرات تغییر دهندهی همآیندیها انجام شود.
طبق گایدلاین ها، تشخیص اولیهٔ افسردگی میتواند همایندیهایی مانند سوءمصرف الکل، حملات پانیک، وسواس فکری–عملی (OCD) و اضطراب داشته باشد. همچنین در تشخیص افتراقی با اضطراب، اختلال دوقطبی، سوءمصرف الکل، پسیکوز و اختلالات سوماتوفرم مقایسه میشود.
در نمودار روبرو، ناحیهٔ قرمز درصد هر همایندی را بر اساس نشانگرهای EEG بیمار شما نشان میدهد. توجه کنید که هر نشانگرِ همایندی منحصربهفرد نیست و ممکن است با سایر همایندیها مشترک باشد.
دایرههای کناریِ نمودار، تشخیص افتراقی بین افسردگی و شرایطی را که ممکن است با آن اشتباه گرفته شوند، بر پایهٔ نشانگرهای EEG بیمار شما و هوش مصنوعی آموزشدیده نمایش میدهند. احتمالِ تشخیصهای افتراقی با نوارهای آبی پررنگ داخل دایرهها نشان داده شده و احتمالِ افسردگی با نوارهای آبی کمرنگ نمایش داده میشود.
نکته: اگر بیمار شما سوءمصرف مواد دارد، با ثبت این تشخیص در بخش «تشخیصهای اولیه» وبسایت، به صفحهٔ پاتولوژیِ سوءمصرف مواد در QEEGhome دسترسی پیدا کنید.
این نمونهها نشان میدهد که تفسیر QEEG باید همواره در پرتو ارزیابی دقیق همآیندیها انجام شود؛ هر الگویی که در ادبیات «اختصاصی» یک اختلال توصیف شده، ممکن است با حضور اختلالِ همراه، تغییر شکل یابد یا حتی جهت اثرش معکوس شود. بنابر این، ادغام یافتههای QEEG با شرححال کامل، پرسشنامههای استاندارد و مصاحبهٔ ساختاریافته، شرط لازم برای پرهیز از تشخیص خطا و برای طراحی درمان هدفمند است.
برای کاستن از دو چالش که پیش از این به آنها اشاره کردیم (تداخل الگوهای QEEG در تشخیص افتراقی و تغییر نمای الکتروفیزیولوژیک بر اثر همآیندی) سامانه QEEGhome صفحات پاتولوژیک محور را در گزارش گزارشهای نقشه مغزی خود ارائه میکند. این گزارش ها نه تنها یافته های خام را خلاصه میکنند، بلکه با تکیه بر چند نورومارکر مکمل (مارکرهای فرکانسی، غیر خطی، نتورکی، زمان-فرکانسی و connectivity) با استفاده از الگوریتمهای پیچیده هوش مصنوعی اختصاصی، پروفایل بیمار را در برابر یک دیتابیس بزرگِ کاملا ایرانی، مقایسه میکنند. الگوریتم یادگیری ماشین QEEGhome که در همکاری با پلتفرم NPCindex توسعه یافته، روی چندین هزار EEG بالینی (سنین 4 تا 90 سال) آموزش دیده است؛ دادههایی که پیش از ثبت، تحت «wash-out» دارویی قرار گرفتهاند تا آثار دارو بر عملکرد مغز حذف شود.
بدین شیوه، QEEGhome با ترکیب دیتابیس ایرانی فاقد مداخلهٔ دارویی، الگوریتم هوش مصنوعی چند نشانگری و نمایش انتخابی شاخصها بر اساس تشخیص اولیه، دو نقطه ضعف کلاسیک QEEG (احتمال تشخیص اشتباه و تأثیر همآیندی) را هدف قرار داده و به ابزار کمک-تشخیصیِ بالینمحور ارتقا یافته است؛ ابزاری که اطلاعات عمیقتر اما منسجم و متناسب با نیاز بالینی را به پزشک ارائه میدهد.
این سامانه، نهتنها یافتههای خام را در قالب پروفایلهای پاتولوژیک و نمودارهای پیشبینی پاسخ دارویی به تصویر میکشد، بلکه با در نظر گرفتن تشخیصهای افتراقی و همآیندیها، خطر تفسیر تکبُعدی دادهها را کاهش میدهد. نتیجه این کار، ابزاری است که پزشک را در مسیر تشخیص دقیقتر، پیشآگهی قابل اعتمادتر، و انتخاب درمان هدفمندتر همراهی میکند.
با این رویکرد،QEEG از قالب یک «نقشه مغزی» صرف خارج شده و به یک پلتفرم هوشمند، بالینمحور و شخصیساز درمان ارتقا یافته است؛ مسیری که نهتنها با شواهد علمی همسوست، بلکه میتواند در آینده به استاندارد جدیدی در روانپزشکی مبتنی بر بیومارکر تبدیل شود.